!!!دلنوشته های یک بسیجی



جلو در دانشگاه وایساده بودیم داشتیم تذکر لسانی میدادیم.

یه دختر خانم بد حجاب نمیشه گفت که بی حجاب بود!!!!

به رضا دوستم اشاره کردم:((رضا!!رضا برو تذکر بده بهش!.

رضا خیلی آروم آروم نزدیک شد و خیلی آروم و متین به اون خانم تذکر لسانی داد که اینجا دانشگاه اسلامیه لطفا حجابتونو رعایت کنین بعد داخل بسین!!

اون خانم که انگار منتظر بود تذکر بشنوه و شروع کنه به دعوا گفت:((به شما هیچ ربطی نداره.زندگی هرکس به خودش مربوطه به شما ربطی نداره.جوجه ا!!!!

رضا اخماشو کرد توهم و گفت:اینجا اون طویله ای نیست که تو و جد آبادتو توش پرورش دادن!!!اگه میخوای اینطور بگردی باید برگردی طویله اونجایی که بهش تعلق داری!!!!

دختر قرمرز شده بود.رضا ادامه داد:تو جامعه اسلامی که سرنوشت همه به همدیگه مربوط میشه،به من چه و بتوچه معنی نداره!!!

نمیذاریم چهارتا دختر که کمبود محبت تو خانوادشون دارن و میخوان از پسر های جامعه محبت ببینن،هرطور دلشون میخواد برن و بیان.درضمن اینجا دانشگاهه سطل زباله نیست که اجازه بدم بری تو!!!اینجا جای یه مشت آشغال نیست!!!!

بعد طوری جلو در وایساد که نتونه دختر بره تو.

دختر با گریه رفت

بعد دوساعت با حجاب بهتری اومد.

از امربه معروف و نهی از منکر نترسید


طبق قانون قرار بود هرروز دوساعت در مقابل یکی از در های دانشگاه،بچه های بسیج وایسن و تذکر لسانی به افراد بدحجاب و کارای غیراخلاقیشون داده بشه.

امروز با محمد یکی از دوستای صمیمی حزب اللهی جلو یکی از درب های دانشگاه وایساده بودیم.

دانشجو های زیادی رفت و آمد داشتن و ما به هرکی که احساس میکردیم حجابش مشکل داره یا کار غیراخلاقی انجام میده تذکر لسانی میدادیم

ساعت تقریبا10ونیم بود. از یه طرف پاهام خسته شده بود،از طرفی هم روزه حسابی فشار آورده بود و اون طرفم باید ساعت 11 میرفتم سر کلاس و حوصله کلاس رفتن رو نداشتم.

به محمد گفتم:محمد من میرم یه آبی بزنم صورتم که خیلی خستم!!!!

تقریبا یه صد متری فاصله گرفتم که صدای دعوا و فریاد منو به طرف خودش کشوند!!!!

واااای

محمد با صورتی خونی روی زمین افتاده بود و یکی هم رو سینش نشسته بود و داشت میزدش!!!!

این صد متر رو نمیدونم چطور دویدم!!!!اما تا رسیدم محمد بلند شد و رفت سمت پسره.

پسرهخ خیلی ترسیده بود و تا خواست فرار کنه، محمد بغلش کرد و پیشونیشو بوس کرد!!!!!

منم با عصبانیت رسیدم و میخواستم پسررو بزنم که محمد منو با دستاش نگهداشت و گفت عیبی نداره!!!!1

محمد رو کمک کردم و بردمش طرف سرویس بهداشتی تا صورت خونیشو بشوره

وقتی داشت میشست گفتم محمد بهو چی شد؟؟؟؟

گفت:پسرذه فلان کار غیراخلاقی رو کرد،منم رفتم خیلی آروم بهش گفتم دست از کارش برداره،اما یهو تو جو قرار گرفت و با فریاد اومد و از خجالتم دراومد(خنده)

گفتم:محمد چرا نذاشتی بزنمش؟؟؟؟چرا خودت نزدیش؟؟؟؟اینارو باید سرجاشون نشوند!!!مگه الکیه بسیجی رو بزنن؟؟؟؟

محمد همینطور که داشت صورتش رو میشست گفت:

بسیجی برای کتک خوردنه!!!!بسیجی که کتک نخوره که بسیجی نیست!!!!

بعد ادامه داد:

چون من با عنوان بسیجی اونجا امربه معروف و نهی از منکر کردم و اونجا منو با نام بسیجی میشناختن،نتونستم برخورد زننده داشته باشمچون اونا از من زده نمیشن!!!از انقلاب زده میشن.از بسیج زده میشن.بپای من نمینویسه بپای امام و انقلاب و بسیج مینویسه!!!

فلانی توی دانشگاه یا هرجای دیگه ما سفیران اخلاق و مرام بسیجی هستیم!!!! ما باید الگو باشیم!!!

اخلاق و مرام بسیجی یعنی اخلاق و مرام شهدایی!!!

خیلی از حرفش جا خوردم و از حرف خودم پشیمون شدماما یه درس بزرگ گرفتم!!!!!


حزب اللهی هاهم دیگر حزب اللهی نیستند!!!

امسال اگه خداوند قبول کنه به عنوان خادم الشهدا رفتم جنوبو یه ده روزی رو مهمون شهدا بودم.

روز اول که رسیدیم رفتیم برای سازماندهی خادمین به دوکوهه فضا فضای فوق معنوی بود و همه حس و حال جنگ و جبهه رو داشتتند و همه تو اذهانشون تداعی شهادت بود.

بعد از تقسیم بندی،گروه ما که اکثرا دانشجو بودیم قرار شد برن برای خادمی تو هویزه.

هویزه هم همشون مقبره شهدای دانشجو هست و اکثرا زائرای هویزه همه دانشجو و بیشتر پسر و دختر هایسالست.

ما تو آسپزخونه کارمیکردیم که یه آقایی اومد تو و گفت:از دوستان کی از تنظیم سیستم صوتی سر درمیاره؟؟؟

منم اینقدر تو هیئت با این طور سیستم ها ور رفتم اوستایی شده بودم واسه خودم!!!

سینمو سپر کردم و گفتم:من!!!

رفتیم داخل حسینیه هویزه که شهدا اونجا دفن بودن و از قضا زائرای زیادی هم داخل بودن!!

من که رفتم سریع رفتم سراغ سیستم و نشستم.همینطور که مشغول تنظیم سیستم بود،میشنیدم که پسرای مذهبی و به قول خودشون حزب اللهی دارن زیرلب چیزایی میگن.

خوب که دقت کردم یه چیزای بدی شنیدم

سرمو که برگردوندم و یکم به رفتار جوانای اونجا دقت کردم،،،سرم داغ شد!!!!

یعنی چی؟؟؟

در محضر شهدا؟؟؟؟

تو مناطق عملیاتی؟؟؟

تو اون فضای معنوی؟؟؟

اکثر دختر و پسرای مذهبی که اونجا بودن،فقط چشمشون دنبال همدیگه بود!!!!!!!!

خیلی ببخشین اما خودم دیدم که پسر مذهبی به دختر مذهبی شماره داد!!!!!!!(استغفرالله)

اونیکی پسر و دختر زیرزیرکی بهم نگاه میکردن و بهم لبخند میزدن!!!!

.

وخیلی چیزای دیگه که روم نمیشه بنویسم.

فقط تو دلم میگفتم:

کجایید ای شهیدان خدایی!!!!

شهدا شرمنده ایم!!!


سلبریتی های بی لیاقت!!!

امروز که از دانشگاه اومدم خونه بدون اینکه لباسامو عوض کنم پریدم رو تختمروز خیلی خسته کننده ای بود

گوشیمو دراوردم و رفتم تو اینستاگرام با انبوهی از پست های شمع های تسلیت از طرف سلبریتی های ایرانی و معروف شدم.

پیگیری کردم ببینم برای چی همچین پست هایی گذاشتناهان.فهمیدم تو شرق تهران چند قلاده سگ رو زنده زنده سوزوندن

بخاطر همین همه سلبریتی ها شمع روشن کردن!!!!!!

یهو این فکر اومد تو ذهنم که واقعا چرا؟؟؟؟؟؟

چند وقت پیش زکریا کودک شیعه مذهب رو تو عربستان سر بریدن اونم فقط بخاطر صلوات فرستادن مادرش!!!!!!!!!

هیچکس صداش درنیومد!!!!

هیچکس شمع روشن نکرد!!!!

هیچکس پست تسلیت نذاشت!!!!!

سلبریتی های بی کفایتی که به نظرم انسان هم نیستن حتی به طرفداری از زکریا هیچ عکس العملی نشون ندادن!!!!

ولی بخاطر چهار تا سگ شمع روشن میکنن؟؟؟؟؟

به نظر شما چرا؟؟؟یکی بهم بگه لطفا!!!



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شیشه آلات آزمایشگاهی آزما تجهیز رایانه طراحی کارت ویزیت دانلود آهنگ جدید !…سه نقطه های دل لیمو...! ساختمان من تاسیس کاران دانلود خلاصه درس های دانشگاهی مطالب درسی و کمک درسی و ادبی کود الی سلولزی پاجی